• ورود
  • ثبت نام
  • العربية
  • English
  • youtube
  • twitter
  • facebook
  • عليٌّ اَوَّلُ النّاسِ اِيماناً : حضرت علي عليه‌السّلام اوّلين كسي است كه ايمان آورد.
خانه » مطالب » اهل بيت علیهم السلام » امام محمد باقر علیه السلام » محاجّه امام باقر علیه السلام با دشمن امیرالمومنین

محاجّه امام باقر علیه السلام با دشمن امیرالمومنین

تاریخ انتشار: : ۱۳۸۷/۹/۱۶ ۱:۵۰1803 مرتبه خوانده شده
عبدالله بن نافع كه از خوارج بود مى‏ گفت: اگر مى‏ دانستم كه در شرق و غرب زمین كسى هست كه با من بحث كند و بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان را به حق كشت و بر آن ظلم نكرد، من سوار بر شتران پیش او مى‏ رفتم تا با من مخاصمه كند.
به او گفتند: حتى در میان اولاد على هم كسى را نمى‏ شناسى؟! گفت: مگر در میان اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: این اولین نادانى توست كه فكر مى‏ كنى اولاد على از عالم و دانش مند خالى است.

گفت: امروز عالم اولاد على كیست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسین (علیه السلام)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدینه آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض كردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مى‏ خواهد. فرمود: او با من چه كار دارد، با آن كه در بامداد و شام گاه از من و پدرم بیزارى مى‏ كند.

ابوبصیر گفت :یابن رسول الله (صلی الله علیه و اله) او مى‏ گوید: اگر در شرق و غرب زمین كسى یافت بشود كه بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان را به نا حق نكشت من پیش او رفته و با او محاجه مى‏ كنم.

امام فرمود: براى مناظره پیش من آمده است؟ ابوبصیر گفت: آرى. امام به غلامش فرمود: برو بارش را پایین بیاور و بگو فردا به ملاقات من بیاید.

عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله علیه همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع كرد و پیش آن ها آمد، وجود مباركش مانند قرص قمر نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا كرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را كه ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولایت مخصوص فرمود. اى فرزندان مهاجر و انصار هر كه منقبتى و فضیلتى از على بن ابى طالب صلوات الله علیه مى‏ داند بگوید.

آن ها به پاخاسته و آن چه مى‏ دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم این مناقب را مى‏ دانم ولى على (نعوذ بالله) وقتى كه جریان حكمین را قبول كرد كافر شد!

در همین وقت روایت خیبر را خواندند كه رسول الله (صلی الله علیه و اله) در حق على (علیه السلام) فرمود: «لا عطین الرایة غداً رجلاً یُحبّ اللّهَ و رسولّه و یحبّه اللّهُ و رسولُه كرّارٌ غیرُ فرّار لاٍیرجع حتى یفتحَ اللّه على یدیه».

(به خدا سوگند فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که او خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را، کسی که بر دشمن یورش می برد و از او نمی گریزد، باز نمی گردد مگر آن که خداوند پیروزی را با دستاش محقق می سازد.)

امام (علیه السلام) به عبدالله فرمود: درباره این حدیث چه مى‏ گویى؟ گفت: راست است و شكى در آن نیست ولیكن على بعدا كافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند بگو ببینم روزى كه خدا على را دوست داشت مى‏ دانست كه اهل نهروان را خواهد كشت یا نه؟ اگر بگویى: نه كافر شده‏ اى .

گفت: مى‏ دانست. فرمود: آیا او را بر این دوست مى‏ داشت كه به طاعت عمل كند یا به معصیت او؟ گفت: نه، عمل كند به طاعت او.

امام فرمود: پس برخیز در حالى كه مغلوب شده‏ اى. عبدالله برخاست و مى‏ گفت:

«حتى یتبین لكم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر(بقره/187)، الله اعلم حیث یجعل رسالته(انعام/124)

تا رشته سپید صبح، از رشته سیاه (شب) برای شما آشکار گردد! و خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد!

منبع:

روضه كافى: ص 349 حدیث پانصد و چهل و هشت، مناقب. ج 4 ص 201 باختصار.
به روز شده: : ۱۳۹۱/۹/۲۸ ۱۶:۱۹
چاپ صفحه ارسال به دوستان
 
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
ارسال نظر
شرایط نظر*
همه‌ی نظرها نیاز به تایید مدیر سایت دارند
عنوان*
نام*
ایمیل*
وب سایت*
پیام*
کد تایید*
7 + 8 = ?  
نتیجه این عبارت را وارد کنید
حداکثر تعداد تلاش برای ارسال: 10 مرتبه