غدير خم
غدير، روز يأس كفّار و اكمال دين‌
۱۳۹۴/۶/۱۸ ۱۷:۲۲ - romaysa
غدير، روز يأس كفّار و اكمال دين‌
غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است. زيرا روزى است كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) اميرالمؤمنين على را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد.
روزى كه كفّار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا آن‌ها انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد و با از ميان رفتن پيامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدريج برچيده شود، چنان كه در جنگ احد وقتى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مجروح شد و عدّه‌اى شايع كردند كه آن حضرت كشته شد.
شيوع اين خبر باعث ايجاد اميد و اثر مثبت در كفار و مشركان و تزلزل در ميان مسلمانان گرديد به گونه‌اى كه عدّه‌اى به سرعت از ميدان جنگ خارج شدند، آيه‌اى نازل شد كه آن آيه حكايت از اين حقيقت دارد كه دين اسلام قائم به شخص نيست بلكه آئينى است كه تا ابد جاودان خواهد ماند.
از اين رو فرمود: «و ما محمّد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّاللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشاكرين؛(1) محمّد(صلی الله علیه و آله وسلم) تنها فرستاده خداست.

پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آئين بت پرستى برگرديد به آن‌ها كه به عقب برگردند و به دوران كفر و بت‌پرستى باز گردند تنها به خود زيان مى‌رسانند نه به خدا زيرا با اين عمل تنها سعادت خود را از بين برده و گرفتار شقاوت مى‌شوند و خدا كوشش شاكران را پاداش مى‌دهد.»

در واقع خدا با نزول اين آيه به همه جهانيان از جمله به مسلمانان توجه مى‌دهد كه اسلام قائم به فرد و شخص نيست از اين رو همگان بايد بدانند اسلام ماندنى است، در مكّه نيز وقتى عبداللّه پسر پيامبر از دنيا رفت. مشركان به دليل اين كه فرزند پسر را تداوم بخش برنامه‌هاى پدر مى‌ديدند. تصور مى‌كردند با رحلت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله وسلم) برنامه‌هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد، خداوند سوره كوثر را بر آن حضرت نازل كرد تا اين سوره پاسخى باشد به مشركان و كفار و اين كه دشمن پيامبر ابتر است و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد بلكه به بقاء خودش ادامه خواهد داد.

يكى از مراحلى كه قرآن يأس كفار را اعلام مى‌كند روز غدير است. زيرا هنگامى كه مشركان مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر در ميان مسلمانان بى‌نظير بود به عنوان جانشينى آن حضرت انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت، يأس ونااميدى نسبت به آينده اسلام آن‌ها را فرا گرفت و دريافتند كه اين دين و آئين ريشه‌دار و پايدار است. از اين رو قرآن فرمود: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون... .(2)»

امروز كفار از دين شما نااميد شدند، اول بايد ديد طمع كافر چه بود و حد و مرز آن چه اندازه بوده است تا معلوم شود كه امروز چه حادثه‌اى اتفاق افتاد كه توانست مخالفان اسلام را با تمام گستردگى آن و دشمنى آنان با كمال شدتش مأيوس و نا اميد كند وقتى اسلام ظهور كرد، كافران اعم از مشركان و يهوديان و مسيحيان به مبارزه با آن برخاستند زيرا آيين و دين خود را بر حق مى‌دانستند و روى تعصب و رسوبات جاهلى شرك را صحيح مى‌دانستند و سرانشان براى منافع ماديشان در حفظ آن مى‌كوشيدند و به يكديگر مى‌گفتند برويد بت‌ها را حفظ كنيد، براى آن‌ها در مقابل مشكلات صبر كنيد كه بت‌پرستى و حفظ بت‌ها امرى است كه روى آن تصميم گرفته شده است همان طورى كه خداوند درباره امور مهم مى‌فرمايد: انّ ذلك من عزم الامور؛(3) يعنى كارى است كه بايد درباره آن تصميم گرفت.

يهوديان و مسيحيان هم دين خود را الهى و برحق مى‌دانستند و مى‌گفتند: «لن يدخل الجنة الامن كان هوداً او نصاراً».(4)

از اين رو گاهى رسول خدا را ديوانه و گاهى ساحر و گاهى كاهن و گاهى شاعر مى‌خواندند در واقع آن‌ها بر دو كار تصميم گرفته بودند.

1- آيين خود را حفظ كنند از اين رو مى‌گفتند برويد و دين خود را حفظ كنيد.

2- از طرفى تلاش مى‌كردند تا اسلام را به هر وضعى است نابود كنند: «يريدون ان يطفئوا نور اللّه بافواههم؛(5) تلاششان اين بود كه نور خدا را خاموش كنند و براى خاموش كردن نور الهى هم مشركين نقش داشتند و هم كافران اما خداوند نورش را تمام مى‌كند، آن‌ها مى‌خواستند دين شما را از شما بگيرند، شايان ذكر است، در واقع دشمنى و مخالفت مشركان و كافران مخالفت اقليمى و براى آب و خاك نيست بلكه براى خاموش كردن چراغ دين است و آن‌ها از هر فرصتى براى اين منظور استفاده مى‌كنند بنابراين با اين كه كافران و مشركان مى‌خواستند با به سازش كشاندن پيامبر و برافروختن شعله جنگ و خاموش كردن نور الهى، دين را از بين ببرند اما در روز عيد غدير حادثه مهمى رخ داد كه كافران مأيوس شدند و آن نصب على(علیه السلام)) به عنوان ولى و جانشين پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بود زيرا آن‌ها على(علیه السلام) را شناخته بودند كه او كيست و چه مى‌كند و چه مى‌گويد، از اين رو با روى كار آمدن على(علیه السلام)) آن طمع خام به يأس مبدّل شد.

منشأ يأس كفّار آن است كه با نصب على(ع) دين داراى ولى و قيّم شد. دين از اين كه به شخص قائم باشد خارج و به معصوم متكى شد، در عصر پيامبر حفظ دين بر عهده پيامبر(ص) است و بعد از ارتحال آن حضرت بر عهده اهل بيت (علیهم السلام)) خواهد بود.

بعد از بيان اين مطلب به مسلمانان فرمود: از كفار نترسيد و از من بترسيد يعنى خطرى از ناحيه كفّار شما را تهديد نمى‌كند و اگر خطرى است از ناحيه خودتان هست. زيرا خداى سبحان وضع هيچ قومى را دگرگون نمى‌كند چز آن كه خودشان در خويشتن خويش دگرگونى ايجاد كنند «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم(6)».

و ملتى اگر اين تحول در آن‌ها ايجاد شده و خدا ترس شدند همگان از آن‌ها مى‌ترسند و آن هم عالم شدن است «انّما يخشى اللّه من عباده العلماء »(7).

فقط عالمان از ميان بندگان الهى خدا ترسند. و انسان خداترس مطيع خدا و مطيع خدا از روحيه بسيار بالايى برخوردار خواهد بود و انسان هايى كه داراى روحيه مقاوم باشند در مقابل دشمن پيروزند به ويژه اگر رهبرى عادل و دين‌شناسى هدايت مردم را برعهده بگيرد. در تفسير على ابن ابراهيم آمده است كه يأس كفار براى آن است كه ولايت اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب نازل شده است.(8)

اجراى عدالت توسط رهبر سبب يأس دشمن

حضرت على (علیه السلام)) در نهج البلاغه فرمود: اگر والى رهبر سياسى نصب شد كه رابطه او با مردم بر اساس قسط و عدل باشد. هم مردم حقشان را اداء كنند و هم والى قسط و عدل را رعايت كند چنين نظامى ماندنى است و دشمنانى كه طمع در نابودى و براندازى آن نظام را داشته باشند نااميد و مأيوس خواهند شد.

واعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرّعيه و حقّ الرعية على الوالى فريضة فرضها الله سبحانه على كلٍّ فجعلها نظاماً لالفتهم و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الّا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الّا باستقامة الرعية فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقّه و ادى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء؛(9).

در بيان حقوق الهى بزرگترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان بر دو گروه لازم شمرده و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر و عزت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمى‌شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمى‌شوند جز آن كه رعيت و مردم درست كار باشند.
آنگاه كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت مى‌يابد و راه‌هاى دين پديدار و نشانه‌هاى عدالت بر قرار و سنت پيامبر(ص) پايدار گردد پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزويش مأيوس مى‌شود.»
اليوم اكملت لكم دينكم

در روز غدير بانصب على ابن ابيطالب (علیه السلام)) دين كامل شد زيرا رهبرى پيدا كرد كه هم دين شناس است و هم عادل و معصوم است و هم دين را در همه ابعاد زندگى فردى و اجتماعى اجرا مى‌كند. امام باقر(علیه السلام)) فرمودند: بنى الاسلام على خمسة اشياء على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية. قال زراره و اىّ شى‌ء من ذلك افضل فقال: الولاية افضل، لانّها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهنّ؛(10)

دين داراى پنج پايه است: 1- نماز 2- زكات 3- حج 4- روزه 5 - ولايت از آن حضرت سئوال شد كدام يك از اين پنج پايه ارزش مندتر است فرمود: ولايت با فضيلت‌ترين و با ارزش‌ترين آن هاست و براى اين كه كسى خيال نكند كه ولايتى كه افضل بناهاى اسلام است به معناى محبت و اعتقاد به حقانيت اهل بيت و يا ولايت تكوينى است فرمود: ولايت كليد و مفتاح همه آن‌ها و والى دليل بر آن‌ها ست. يعنى ولايت به معناى حكومت و زعامت سياسى است و آن كه زعامت سياسى جامعه را برعهده دارد والى مسلمين است. او چون دين شناس و دين باور و متين و مفسّر دين و مجرى حدود آن و مدافع حريم است. كليد دين است. و اگر دين داراى ولى و قيمى با اوصاف گذشته باشد مقوّم دين و موجب كمال دين است، ناگفته نماند كه دين اسلام در زمان پيامبر(ص) نيز كامل بود زيرا در آن زمان قيّم و شارح و مبيّن دين و عامل و مجرى حدود و مدافع آن شخص آن حضرت بوده است و بعد از ارتحال آن حضرت اين شئون برعهده خليفه آن حضرت است و اين خليفه بايد با مستخلف عنه سنخيّت و هماهنگى داشته باشد و لذا جانشين رسول خدا از مقام عصمت برخوردار بود تا بتواند با برخوردارى از اين ويژگى به تفسير معصومانه وحى و اجراى آن بپردازد.


برگرفته از سایت: www.rasekhoon.net


-------------------------------------
منابع:
1. سوره آل عمران، آيه 144.
2. سوره مائده، آيه 3.
3. سوره لقمان، آيه 17.
4. سوره بقره، آيه 111.
5. سوره توبه، آيه 32.
6. سوره رعد، آيه 11.
7. سوره فاطر، آيه 28.
8. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 587.
9. نهج البلاغه، خطبه 216.
10. اصول كافى، ج 2، ص 18.