غدير خم
داستانی از زندگی امام جواد علیه السلام
۱۳۹۴/۲/۸ ۱۹:۵۹ - romaysa
داستانی از زندگی امام جواد علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم

اکنون زمانی است که امام رضا علیه السلام به شهادت رسیده است و بسیاری از مردم و حتی علماء و بزرگان درباره امام پس از او دچار شبهه و تردید شده اند؛ چرا که سن فرزند او حضرت جواد علیه السلام، حدود هفت سال است و عموم مردم باور نمی¬کنند نوجوان هفت ساله¬ای بتواند امام و جانشین امام باشد.
اینجا یکی از محله¬های بغداد به نام برکه زلزل است و عده¬ای از بزرگان و علمای شیعه در خانه عبدالرحمن حجاج جمع شده اند و به گریه و زاری و عزاداری امام راحل مشغولند.

ناگهان یونس بن عبدالرحمن از جا بلند می شود و می¬گوید «دست از گریه و زاری بردارید. به این فکر کنید که امر امامت را چه کسی بر عهده می گیرد. و تا این کودک (حضرت جواد علیه السلام) بزرگ شود، ما مسائل خودمان را از چه کسی باید بپرسیم.»

«ریان بن صلت» که از شیعیان محکم و استوار است، خشمگین و عصبانی از جا برمی خیزد، چنگ در گریبان یونس می زند و می گوید: «پس تو پیش ما تظاهر به ایمان می کنی و شک و شرک خود را پنهان می سازی. اگر امامت امام جواد از جانب خدا باشد، طفل یک روزه هم همانند پیرمردی صد ساله خواهد و اگر از جانب خدا نباشد، پیرمرد صد ساله هم مثل بقیه مردم عادی است.»

در این حال بقیه بزرگان نیز به سرزنش و نکوهش یونس می پردازند؛ اما این واقعیت را نمی توانند منکر شوند که شبهه و تردید در امر امامت، میان مردم شایع شده است و گریبان بزرگان را هم گرفته است.

فصل حج نزدیک است و بهترین موقعیت برای دیدار با حضر جواد علیه السلام و کند و کاو در این باب.

پس هشتاد نفر از فقها و علماء و بزرگان بغداد راهی مدینه می شوند تا در آنجا به کاوش در امر امامت بپردازند.
در مدینه به خانه امام صادق علیه السلام که اکنون خالی است، وارد می شوند و روی زیرانداز بزرگی که بر زمین پهن شده، می نشینند.

در این هنگام عبدالله بن موسی بن جعفر، عموی حضرت جواد علیه السلام که پیرمردی ریش سفید است، وارد مجلس می شود و در صدر مجلس می نشیند.

یک نفر از جا برمی خیزد و می گوید: «این فرزند رسول الله است. هر کس سوالی دارد از او بپرسد. چند نفر از علماء و بزرگان سوالاتی می کنند، اما در کمال حیرت، پاسخ هایی غریب و نادرست می شنوند.

عده ای متحیر و غمگین از جا برمی خیزند و قصد رفتن می کنند با این استدلال که اگر ابوجعفر می توانست به سوالات ما پاسخ دهد، عبدالله را نزد ما نمی فرستاد که او هم پاسخ های غلط و نا مربوط بدهد.

در این هنگام ناگهان در باز می شود و خدمتکاری به نام موفق اعلام می کند که ابو جعفر به مجلس وارد می شود همه به احترام ابوجعفر نوجوان از جا برمی خیزند و از او استقبال می کنند.

امام جواد علی السلام با تک تک حاضران سلام و احوال پرسی می کند ومی نشیند و علماء شروع می کنند به طرح سوالات.

امام پاسخ همه سوالات را تمام و کمال می دهد و حیرت همگان را برمی انگیزد.

یکی از بزرگان به امام می گوید: «عموی شما پاسخ برخی از سوالات را این گونه دادند.»

امام جواد علیه السلام رو می کند به عبدالله بن موسی و می گوید: «از خدا بترس عمو جان! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستی و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟!»




----------------------------------------
منبع:
برگرفته از کتاب آسمانی ترین مهربانی نوشته سید مهدی شجاعی