غدير خم
امام کاظم(علیه السلام) در زندان بصره
۱۳۹۰/۴/۷ ۱:۴۰ - admin
امام کاظم (علیه السلام) در یك زندان به سر نبرد , در زندان هاى متعدد به سر برد . او را از این زندان به آن زندان منتقل مى كردند , و راز مطلب این بود كه در هر زندانى كه امام را مى بردند , بعد از اندك مدتى زندانبان مرید او مى شد .

اول امام را به زندان بصره بردند . عیسى بن جعفر بن ابى جعفر منصور , یعنى نوه منصور دوانیقى والى بصره بود . امام را تحویل او دادند كه یك مرد عیاش كیاف و شراب خوار و اهل رقص و آواز بود . به قول یكى از كسان او : این مرد عابد و خداشناس را در جایى آوردند كه چیزها به گوش او رسید كه در عمرش نشنیده بود . در هفتم ماه ذى الحجه سال 178 امام را به زندان بصره بردند , و چون عید قربان در پیش بود و ایام به اصطلاح جشن و شادمانى بود , امام را در یك وضع بدى ( از نظر روحى ) بردند . مدتى امام در زندان او بود . كم كم خود این عیسى بن جعفر علاقه مند و مرید شد .
او هم قبلا خیال مى كرد كه شاید واقعا موسى بن جعفر همان طور كه دستگاه خلافت تبلیغ مى كند مردى است یاغى كه فقط هنرش این است كه مدعى خلافت است , یعنى عشق ریاست به سرش زده است . دید نه , او مرد معنویت است و اگر مساله خلافت براى او مطرح است از جنبه معنویت مطلب مطرح است نه این كه یك مرد دنیا طلب باشد . بعدها وضع عوض شد . دستور داد یك اطاق بسیار خوبى را در اختیار امام قرار دادند و رسما از امام پذیرایى مى كرد . هارون محرمانه پیغام داد كه كلك این زندانى را بكن . جواب داد من چنین كارى نمى كنم . اواخر , خودش به خلیفه نوشت كه دستور بده این را از من تحویل بگیرند والا خودم او را آزاد مى كنم , من نمى توانم چنین مردى را به عنوان یك زندانى نزد خود نگاه دارم . چون پسر عموى خلیفه و نوه منصور بود , حرفش البته خریدار داشت .


امام در زندان هاى مختلف

امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع , پسر( ربیع) حاجب معروف است. هارون امام را به او سپرد . او هم بعد از مدتى به امام علاقمند شد , وضع امام را تغییر داد و یك وضع بهترى براى امام قرار داد .

جاسوس ها به هارون خبر دادند كه موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مى كند , در واقع زندانى نیست و باز مهمان است . هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمكى داد . فضل بن یحیى هم بعد از مدتى با امام همین طور
رفتار كرد كه هارون خیلى خشم گرفت و جاسوس فرستاد . رفتند و تحقیق كردند , دیدند قضیه از همین قرار است , و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد . بعد پدرش یحیى برمكى , این وزیر ایرانى علیه ما علیه براى این كه مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند , در یك مجلسى سر زده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت : اگر پسر تقصیر كرده است , من خودم حاضرم هر امرى شما دارید اطاعت كنم , پسرم توبه كرده است , پسرم چنین , پسرم چنان . بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهك داد كه مى گویند اساسا مسلمان نبوده , و در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت , یعنى دیگر امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید .


درخواست هارون از امام

در آخرین روزهایى كه امام زندانى بود و تقریبا یك هفته بیشتر به شهادت امام باقى نمانده بود , هارون همین یحیى بر مكى را نزد امام فرستاد و با یك زبان بسیار نرم و ملایمى به او گفت از طرف من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگویید بر ما ثابت شده كه شما گناهى و تقصیرى نداشته اید ولى متاسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمى توانم بشكنم . من قسم خورده ام كه تا تو اعتراف به گناه نكنى و از من تقاضاى عفو ننمایى , تو را آزاد نكنم . هیچ كس هم لازم نیست بفهمد . همین قدر در حضور همین یحیى اعتراف كن , حضور خودم هم لازم نیست , حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست , من همین قدر مى خواهم قسمم را نشكسته باشم , در حضور یحیى همین قدر تو اعتراف كن و بگو معذرت مى خواهم , من تقصیر كرده ام , خلیفه مرا ببخشد , من تو را آزاد مى كنم , و بعد بیا پیش خودم چنین و چنان .

حال روح مقاوم را ببینید . چرا این ها( شفعاء دار الفناء ) هستند ؟ چرا این ها شهید مى شدند ؟ در راه ایمان و عقیده شان شهید مى شدند , مى خواستند نشان بدهند كه ایمان ما به ما اجازه همگامى با ظالم را نمى دهد . جوابى كه به یحیى داد این بود كه فرمود: ( به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است , همین) كه بعد از یك هفته آقا را مسموم كردند .


بخش عترت و سیره تبیان

منبع :

نرم افزار دایرة المعارف چهارده معصوم علیهم السلام